روز اول کاری گذشت. دوام آوردم. دو روز سفر با بچهها در آخر هفته گذشته، آمادگی فشردهای بود برای بازگشت به کار. خیلی خسته شدم البته و گهگاهی از دست دانشجوها حرص خوردم. به نظرم سمیر گاهی زیادی آسان میگیرد.
دوباره باید آنقدر در کار غرق شوم که جان فکر کردن نداشته باشم. باید دوباره بچههایم را خیلی دوست داشته باشم، دوباره صبحها با انگیزه از خواب بیدار شوم.
از آینده نباید بترسم و با فکر اینکه بعد از سه سال چه میشود نباید خودم را مضطرب کنم.
باید تا آخر این ماه، موضوع تحقیقم را پیدا کنم و با دست پر بروم سراغ استادها.
باید ذهنم خالی شود از عنکبوتهایی که بیرحمانه تار میتنند.
درباره این سایت